الان که شروع این پست رو مینویسم ، ساعت ۳ و ۵۰ دقیقه ی بامدادِ یکمِ فروردین ماهه و کمتر از۴ ساعت دیگه به شروع سال جدید مونده.
شیرینی نخودچی های جانم تو فر دارن میپزن و کلی دعا بدرقه ی راهشون کردم تا خوب بشن ، سفره ی هفت سینمون رو چیدم و تخم مرغ هایی که داداش کوچیکه و خواهرکوچولوم رنگ کردن به سفره روح بخشیدهاحساس میکنم یه چیزی کمهیه بار دیگه سین های سفره رو چک میکنم
خب سبزه نیست
نه یه چیز دیگه؟
خب ماهی هامون هم واقعی نیستن! راستش تنگ ماهی رو پراز آب کردم و دوتا ماهی اسباب بازی کوچیک که از قبل داشتیم گذاشتم توشتا از بیرون ماهیِ احتمالا مریض نخریم.
چشمم میره سمت سین هشتم.جات خیلی خالیه سردار.آخه یه عکس چقدر میتونه زنده باشه؟! کدوم عکس به این اندازه با آدم حرف میزنه؟! با چه منطقی اشکهای یه ملت بی اراده میریزه برای یه آدمی که خیلیا از نزدیک ندیدنش و حتی اخبارش هم اونقدر پیگیری نمیکردن؟!
سردار؛ وقتی عکست تا عمق جان نفوذ میکنه و با آدم حرف میزنه پس حتما تو هم میتونی حرف منو بشنوی
میشه امسال برام دعا کنی؟!
امسال ، سرِ سفره ی هفت سین،درست همون لحظه که میخونیم "حول حالنا الی احسن الحال" میشه برای برآورده شدنِ حاجتِ دلم دعا کنی؟!
میرم فر رو خاموش میکنم و یه لحظه با خودم میگم:راستی از کجا باید بفهمم شیرینی نخودچی ها پختن یا هنوز جا دارن؟!
جوابی برای سوالم نمیدونمیکم نگاهشون میکنم و طبق مشاهدات بالینی براشون تجویز میکنم دودقیقه دیگه به پختن ادامه بدن
دوباره غرق فکرکردن به نود و هشتِ گذشته و کارنامه ای که از این سال دارم میشم.سال ۹۸ با همه ی بدی ها و تلخی هاش اما اتفاقات خوبی هم داشتتا یه حدی راضیم از عملکردهام. . و دستاوردهام رو دوست دارمامسال وقت تلف شده و به بطالت گذشته م کم بود.خداروشکر.
اما حالِ کلی امسال ، سخت و اذیت کننده بود.غم هاش از شادیهاش بیشتر بود
با این حال از یه چیزی مطمئنم
اونم اینکه با این همه سختی اما حس و حال امسالم با سالای قبل فرق میکنهدوستش دارم و امیدوارم ادامه پیداکنه باید بیشتر روش کار کنم.
شیرینی ها پختن و روشون یه سبد میذارم تا خنک بشن و صبح بچینمشون تو ظرف.
همه ی چراغ های خونه بجز آشپزخونه خاموشن.خیلی خستم و برای اینکه برای تحویل سال خواب نمونم ، رختخوابم رو میارم تو پذیرایی پهن میکنمداداشم هم که تا الان بیدار مونده همین کار رو به تبعیت از من انجام میده.یبار دیگه با حرص بهش تاکید میکنم که جون هرکی دوست داری صبح برای عید که صدات میزنم بیدارشو! میگه باشولی خودت خواب نمونیاا
دراز میکشم و انقدر چشمام خوابالودن که بعید میدونم اگه خوابیدم بتونم یکم دیگه بیدار بشم.تصمیم میگیرم بیدار بمونم
ولی مگه میتونممم؟؟!!حتی کشش مطلب خوندن ندارم.
به زور خودمو تا اذان بیدار نگه میدارم
نمازمو میخونم و با اینکه بشدت خوابم میاد ولی یه ذوقی وادارم میکنه بُرُس موهام و گیره ای که میخوام رو بیارم بذارم پیش رختخوابم تا صبح زحمتم کمتر بشه :| (نخندید خیلی خوابم میومد : )) )
و میخوابم بالاخره.!
ساعت ۷ و پنج دقیقه ی صبح یهو از خواب پریدم و درحالیکه داشتم داد میزدم بیدار شییییید عید شدددد اول از همه تو همون رختخواب ، موهامو شونه کردم و با گیره ی مورد نظر بستمشون!به زور از گرمی پتو جدا شدم و دست و صورتمو شستم و یبار دیگه همه رو صدا کردم و وقتی مطمئن شدم این ذوق و شوق مسخره فقط مخصوص خودمه دوباره نشستم تو جام و با چشمای پف کرده به تلویزیون که حرم امام رضا(ع) رو نشون میداد خیره شدم
با یادآوری لحظه ی تحویل سال ۹۶ که تو یکی از این صحنها نشسته بودیم و بخاطر حجم جمعیت حتی نمیشد ت خورد ، اما الان میبینم خالین و هزار هزار تا دل اونجاست دلم میگیره.
تند تند هرچی به ذهنم میرسه دعا میکنم برای سلامتی همه و نابودی هرچی بیماریه ، ظهور آقا ، کم شدن مشکلات، پر خیر و برکت شدن زندگیها ، پیشرفت کشور،آزمون تیزهوشان داداشم که هرچی صداش زدم آخرش بیدار نشد و.
بعداز تحویل سال ، گیره ی مذکور رو در میارم و دیگه با خیال راحت دراز میکشم و درحالیکه همچنان مقاومت شدیدی در بسته شدن پلکهام میکنم منتظر به تصویر رهبر نگاه میکنم تا اسم امسال رو بگه.
بعداز تمام شدن سخنرانی رهبر تلویزیون رو خاموش میکنم و میام که بخوابم
صدای یه نفر از خانواده میاد که میپرسه سال چی شد؟
+(من با چشمای بسته) جهش ملی
_جهش ملی؟؟!
+آره جهش ملیپارسال رونقش بود امسال جهشش
_ جهش تولید یا جهش ملی؟!
+فکرکنم تولید شب بخیر.
و بعدش هم انگار که یه باری از رو دوشم برداشته شده و با حس سبکی خواب میرم : )
و اینگونه سال قبل خود را تحویل دادیم و وارد سال جدید گشتیم! : )
+اللهم عجل لولیک الفرج
+یه امسال رو تو خونه بمونیم و مهمونی نریمبخاطر خودمونو مردممونتا کِی فقط از عملکرد مسئولین ایراد بگیریم ؟! الان هممون مسئولیم! یه یا علی بگیم و به وظیفه مون عمل کنیم : )
درباره این سایت