جناب داداش بالاخره "برای اولین بار" موفق به اخذ اجازه ی والدین برای رفتن به یه اردوی خارج از شهر اما درون استانی (به مدت یک شب) از طرف مسجد شد

: )  وقتی فهمیدم مامان بابام بهش اجازه دادن واقعا تو شُک بودم ×_×

جویای قضیه که شدم دیدم بنده خدا طبق تجربه ، انتظار داشته والدین گرام بهش اجازه ندن اما درکمال ناباوری ، بعداز یسری صحبت محرمانه ی دونفره مجوز رفتنش صادر شد : )  از مامان خانوم که جریانو پرسیدم دیدم از اردوی مذکور بررسی های گسترده ای داشتن ×_×

دیگه از حال و روز برادر نگممم که رو ابرا سیر میکرد : )))

.

و اماااا یه سوغاتی برام اوورده که خیلی برام با ارزشه و خیلی دوستش دارم :)

شاید ظاهراً همچین به سنم نخورده : )  یا قیمت کمی داشته باشه اما یه دنیا ارزش داره برام و وقتی می بینمش ذوق میکنم : ) تو اتاقم هم جایی گذاشتمش که همیشه در معرض دیدم باشه.واقعا یه چیزایی از جنس عشقن.و مادیات نمیتونه حقشونو ادا کنه.

اینم تصویر  سوغاتی خوشگلم :

  خیلی نازه نه؟! : ))))

برای داداش کوچیکم و خواهرم هم دوتا توپ کوچیک خریده : )

پ.ن ۱: نمیدونم دقیقا چی شده بود که دقیقا از ۲۴ اسفند تا الان ، انتشار مطلبم مشکل پیدا کرده بود و چیزی پست نمی شد : (   تا اینکه دیگه امشب صبرم به جان رسید و کمی تنظیمات رو دست کاری کردم به لطف خدا انگار مشکل رفع شد ^_^

پ.ن ۲:به دلیل پی نوشت بالا ، نشد میلاد امیرالمؤمنین مولا علی(ع) و روز پدر رو تبریک بگم .&*&*&*&پساپس خیلیییییی خیلییییی مبارک &*&*&*&

پ.ن ۳:  ٪@٪@٪@٪@٪ سال نو مبارک : ) ٪@٪@٪@٪@٪


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طلاق توافقی Leslie موسیقی معرفی بهترین ها متخصصین مجازی سازی دیتاسنتر سایت علمی خبری اکا خبر ترآن تکنولوژی نوین اندوه مدام majorin راه های جوان سازی پوست